۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

رودی به نام زندگی

 

زندگی در جریان است ...
و من مثال سنگی در این رود به جلو رانده می شوم
گاهی برخورد ها سنگینی با سنگهای درشت تر دارم 
گاهی روانتر به پیش می روم 
گاه انگار از بالای آبشاری پرتابم کرده اند 
با این همه باز زندگی در جریان است ...


اما گاهی هم پیش می آید که توقف های کوتاهی می کنم 
ناگهان میان سنگها و خاک و گِل می مانم 
تمام سعی ام را می کنم که دوباره براه بیفتم 
اما انگار موجی باید ...
نمی دانم چقدر صیقلی شده ام و از من چه مانده 
چیزی که هست هنوز من هستم 
و هنوز متوقف نشده ام ...
و زندگی در جریان است ...


پ.ن : داغ داغ ماله همین الانه !!
پ.ن 1: اگه همین الان دیگه نباشم چی ؟؟
پ.ن 2 : امروز 8 دی ماهه و من یادم افتاده که دیروز تولد یکی از دوستام بود !
پ.ن 3 : نمی دونم تصویر سازی بالا مال کی بود . گشتم نبود ...

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

شب نهم



امشب شب تاسوعاست...

امشب شب تاسوعاست...


یه جمله امشب دلم رو لرزوند . جمله آنا موحد توی وبلاگش

 با این نام ها مو به تنم سیخ می شود

الله جل جلاله

jesus

عباس ...


همین . 



پ.ن :

از خودم پرسیدم سالها واسه چی اشک ریختی ؟ واسه اونا ؟؟
نه !!
واسه خودم . واسه خودمون . واسه تنهایی مون واسه بی کسی مون واسه مظلومیت خودمون ...



۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

معمار وجود

آیا ما معمار هستی و وجود خود نیستیم ؟

آیا گِل وجودمان را بدست خودمان نداده اند ؟

آیا طراح وجودمان کسی جز خودمان هستیم ؟

پس کی قرار است طراحی وجودمان را به کرکسیون بذاریم ؟

چه کسی با ما کرکسیون می کند ؟

امکان ندارد در طراحی اشتباه  کرده باشیم ؟


پ.ن : حیرانی

من مست جام باقی ام / دارم هوای عاشقی..
حیران روی ساقی ام / دارم هوای عاشقی..

ای جان و ای جانان من / دارم هوای عاشقی دارم هوای عاشقی..
ای وصل و ای هجران من / دارم هوای عاشقی دارم هوای عاشقی..

جان در بر جانانه شد / دل بر سر پیمانه شد / تن ساکن می خانه شد / دارم هوای عاشقی دارم هوای عاشقی..
گه نور و گه نار آمدم / گه گل، گهی خار آمدم / گه مست و هوشیار آمدم / دارم هوای عاشقی دارم هوای عاشقی..

ای شاه درویشت منم.. درویش درویشت منم.. بیگانه و خویشت منم.. بیگانه و خویشت منم..
دیوانه ی رویت منم / آشفته ی مویت منم / سرگشته ی کویت منم / دارم هوای عاشقی دارم هوای عاشقی..

ای جان و ای جانان من / دارم هوای عاشقی دارم هوای عاشقی..
ای وصل و ای هجران من / دارم هوای عاشقی دارم هوای عاشقی..


پ.ن 1 : 
امروز فهمیدم که بعضی چیزا رو واقعا نمیشه تو گوگل سرچ کرد !! مثل گِل ( بخوانید Gel  نه گُل Gol ) 

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

عمر

 
دو سال دارم پیرو یه عهد نا نوشته برای روز تولدم می نویسم .
شاید دنبال تغییری تدریجی توی وجود خودم می گردم . شایدم نه ...
شاید این کمک می کنه راحتر باور کنم که دوباره سالی به سالهای عمرم اضافه شده !! شایدم نه ...
شاید دارم دست و پا می زنم که بفهمم من کجای این دنیا ایستاده ام در 25 سالگی . شایدم نه ...
شاید این یه اخطار باشه برای من که مواظب باش 25 سال گذشت . شایدم نه ...
شاید این برای برگشتن و دیدن دوباره باشه ! مثل ایستادن سر یه پیچ پراز فراز و نشیب که به سختی طی اش کردی . حالا برمی گردی که ببینی این راه رو چطور اومدی . شایدم نه ...
بهر حال هر چه که هست نوشتاری است برای سالهای بعد تا من دوباره به من های قبلی نگاهی بیاندازم تا انگیزه زندگی ، تلاش ، تامل و ... رو پیدا کنم . البته شایدم نه !

27 آذر 1388 40 : 10 دقیقه شب


پ.ن : این نوشته مربوط به آذر 87 است . 


اگر سبز ماندی ...
روزها پشت سر هم می گذرند . مثل سالهای قبل ، من دوباره سالی رو پشت سر گذاشتم تا یه سال دیگه به سن ام افزوده بشه ! پارسال با این جمله شروع کردم : "داریم به ماه آذر نزدیک میشیم " ، امسال با گذر زمان .
راستی چرا زمان اینقدر بی رحم شده و تند تند بدون کوچکترین وقفه می گذره ؟! بدون اینکه از ما بپرسه ... آخه به من میاد 24 سال از عمرم گذشته باشه؟
خودم که هنوز توی این عدد موندم . گاهی بدلایلی که به سنم فکر می کنم و یادم می افته که چند سالمه ، واقعا باور نمیشه چطور داره سالهای عمرم می گذره اما مگه میشه با نوشتن جلوشو گرفت ؟! هرگز ، زمان وظیفه داره هر بار به ما یادآوری کنه که فرصت رو به اتمام است کاری کنید قبل از آنکه دیر شود ... 


پ. ن 1 : این نوشته مربوط به آذر 86 است :

آخر پاییز
داریم به ماه آذر نزدیک می شیم . با اینکه تنها یک روز از این ماه باید برام مهم باشه ، اما انگار تعلق خاصی بهش دارم . و چقدر کار و پروژه و فعالیت دارم که توی این ماه باید انجام بدم . این ماه که بگذره مثل هر سال دوباره یک سال به عمر زمینی من اضافه می شه ؟!
مثل همه لحظات ، ساعات ، روزها و ماههای دیگه ایی که گذشته بدون اینکه متوجه گذشتن شون شده باشم . اینکه چطور به اینجا به این سن و به این زمان رسیدم ، دیگه چندان به نظر سخت نمیاد ! از هر چیزی که رد شدم دیگه سختی خودشو از دست داده . دیگه گذشته !!
حالا که دارم به گذشته نگاه می کنم می بینم شاید می تونست بهتر باشه اما من ازش پشیمون نیستم ! نمی دونم خط آینده تا کجا ادامه داره ولی امیدوارم وقتی این آینده تبدیل به گذشته شد باز هم از گذشته ام پشیمون نباشم ... 


پ.ن 2 : واقعا قصدم از گذاشتن این بلاگ تبریک تولدم نبود !! 

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

Villa Müller

نمی خواستم تا جواب سوال پست قبلی رو نگرفتم . پیام جدید بذارم . اما وقتی به وب مریم عزیز سر زدم با این مطلبش راجب آدولف لوس مواجه شدم بسراغ این معمار و بناهاش رفتم و این یکی بنظرم جالب آمد.

اسمش رو شنیده بودم . بگفته مریم لوس بیشتر از اینکه به خاطر بناهاش معروف باشه به خاطر ایده هاش در معماری مشهوره.

Villa Muller  که سال ساختش به 1928 بر می گرده یعنی 81 سال قبل . چیزی که منو به سمت این بنا جذب کرد سادگی بی اندازش بود . 

عکسها : 

               

نقشه ها : 

1 

و این یه شیت تکمیلی در مورد این بنا :

 

اینجا هم میشه یه ماکت ساخته شده رو ازش دید . 

سادگی عنصری است که ان روزا زیاد تو معماری ازش می شنوم . البته مسلما به این معنا نه که هر حجم ساده ای رو داری معماری خوب ببینیم . به معنا که نگاه سادتری به مسائل داشته باشیم و اونا رو پیچیده نکنیم . یعنی حرف خودمون رو با سادگی بگیم نه در پیچیدگی حجم ها. 

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

سوال

یه سوال : چطوری میشه احساس رو وارد معماری کرد ؟

یعنی چطوری احساس رو طراحی کنیم ؟

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

اسمایلی

آخ جون

کشف کردم اینجا هم میشه اینا رو گذاشت !!

الان داشتم ظرف می شستم !!   بعدش اومدم اینجا اینا رو امتجان کردم . باهاله 

فقط بدی اش اینه که دورش کادر می کشه !!؟؟

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

8 روز مونده به 25 سالگی

نمیشه حالم خوش نیست !!
کارام روبراه نیست .
این چه اطمینان مسخره ای که ته دلم نشسته و دلم رو خوش کرده ...
آخه تو  شرایط فعلی چطور میشه این همه مطمئن بود .
انگار خودم رو مسخره کردم .
آره واقعا : مسخره !!

21 آذر 88

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

Royal Ontario Museum

داشتم تو گوگل دنبال یه موزه می گشتم که خیلی اتفاقی یه موزه از معمار خطوط شکسته دانیل لیبسکیند پیدا کردم . من معمولا از کارهای ایشون چندان حس جالبی بهم دست نمیده !  اما اینکار با همون خطوط عجیب بی اندازه شکسته منو شگفت زده کرد . عین یه قارچ وسط بافت سنتی زده بیرون . واقعا موندم اونور دنیا چه چیزا ها که ساخته نمیشه !!
ایناهاش ببنید چطور بیرون زده : 

و اینم یکم نزدیکتر : 

و در این عکس این هم آغوشی سنت و مدرنیته : 

یعنی این جورا کار کردن مثل امضا شخصیه !! یعنی اگه اسم معمارشم ندونی حتی بنا رو نشناسی تا ببینی می فهمی کار کیه ! مثل کارای جناب گهری !
خوب این یه سری اطلاعات جانبی در مورد این موزه : 
مکانش تورنو کانادا 
{ موزه سلطنتی انتاریو Royal Ontario Museum: در این موزه که بزرگ‌ترین موزه کاناداست و حدود دو سال پیش یک بازسازی اساسی در آن صورت پذیرفت شما با مجموعه گسترده‌ای از اشیا تاریخی و مدرن، دوره‌های مختلف تمدن بشری، آثاری در معرفی فرهنگ‌های کهن و از جمله فرهنگ پارسی، چین و مصر، تاریخچه کانادا و اقوام اولیه آن و بخش بسیار جذاب و عظیم حیات وحش با معرفی مجموعه‌ای از دایناسورها آشنا می‌شوید. علاوه بر خود اشیاء موزه، شکل ارائه اطلاعات در مورد آنها هم بسیار مدرن و جذاب است و باید یک روز کامل را برای بازدید از این محل درنظر بگیرید.

واضح است که ممکن است بخش‌هایی از این موزه برای اطفال کم سن و سال چندان جذاب نباشد که بخش عظیم حیاط وحش آن، این مورد را جبران می کند.

برای آشنایی بیشتر با این مکان دیدنی به اینجا مراجعه کنید:
www.rom.on.ca
 منبع  }              


 اینم باقی عکسها : 
             



مطالب تکمیلی رو در سایت خوده معمار بخونید .

چشم در برابر چشم


نفسم تو سینه حبس شده بود !
نمی دونستم چی بگم !؟
آخه چی داشتم که بگم !
بعد از این همه لحظه شماری ... حالا صدا در گلوم خفه شده بود .
بالاخره بعد از کلی من من کردن وقتی بی حوصلگی رو تو چشماش دیدم
گفتم : من نمی تونم ...
یعنی هرچی فکر کردم دیده نمیشه !
یهو تو چهره اش سایه ای افتاد . سرشو آروم تکان داد .
و گفت : آره ، می فهمم و رفت ...
نمی دونم کجا رفت
بی صدا بودن و تکان دهنده ...
13 آذر 88 ساعت 10 شب

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

برج تایپه 101 - Taipei 101

سلام 
امروز به درخواست مهندس پور اکبری رفتم دنبال این برج . چون گفته شده است که اين آسمانخراش 101 طبقه را كه براساس شاخه گياه بامبو طراحی شده است. ( منبع )
چه جمله جالبی :بامبوی غول پیکر تایپه
و بعد در زیرش آمده درست مثل یه بامبوی غول پیکر در وسط شهر تایپه ، پایتخت تایوان سبز شده است . 
 یه وبلاگ بصورت کاملا جذابی راجبش حرف زده . اینجا
برج تایپه 101 با 101 طبقه، یکی از برج های بسیار بزرگ است که توسط C.Y.Lee و شرکا، معمار بسیاری از ساختمانهای بلند تایوان و چین، طراحی شده است. در ساخت این برج از سبک معبد چینی(pagoda-style) الهام گرفته شده است. از سطح زمین، دید بینندگان به اولین قسمت بنا جلب می شود اما بعد متوجه دومین قسمت به طرف بالا می شود ، بدین ترتیب اندازه ظاهری بنا بیشتر دیده می شود. دومین قسمت برج 101 دارای 8 بخش است، یک عدد چینی که مفهوم پیشرفت دارد و همچنین به یک جوانه باز شده بامبو(گیاه خوش یمن چینی). به این ترتیب در طراحی آن توجه به فرم ترکیبی باعث ایجاد تعادل بین طرح بین المللی با فرهنگ سنتی این منطقه شده است. این برج به منطقه Hsinyi، تنها قسمت تایپه که در نقشه اصلی می باشد مسلط است.( منبع)
راستش من خیلی متوجه این الهام از بامبو رو متوجه نمیشم . یعنی اگه شکل بامبو( گیاهی که این روزا تو خونه خیلیها دیده میشه ، خودمونم داریم :)) ) رو در نظر بگیریم که این باشه : 
   
و اینم خود برج : 

:-? :-? ( حیف که اینا اون شکلک نمیشه ) 
سوال : چرا این برج رو منبع الهامی از گیاه بامبو میدانند ؟

راستش عکسشو که دیدم چندان ازش خوشم نیومد . رفتم دنبال عکسهای دیگه . اینا شد : 
         
اینم عکس اون گوی معروف که نگهدارننده برجه : 

دوتا عکس از داخلش یافتم : 

اینم یه نما از بالای برج : 

اینجا بیشتر شبیه بامبو شده  :)))): 


 در کل بنظرمن بنایی زیبایی نیست . هرچند زیبایی نسبیه و کسی به دوست داشتن یا نداشتن من کار نداره !!!
در منابع آمده ساخته شده تا هم نمادی برای این کشور باشه و هم رو کتاب رکورد های گینیس ثبت بشه !!
بهر صورت هر بنای معماری فرای اینجور اهداف باید مکانی کاربردی و قابل استفاده توسط انسان ها باشه و مهم ایجاد آسایش در زندگی بشره . 


پ.ن : من که دوست ندارم تو چنین برجی زندگی کنم شما چطور ؟
پ.ن 1 : نمی دونی دیگه فالی تو احوال من نیستو ...
پ.ن2 : اگه کسی جواب سوال منو فهمید لطفا یه توضیح کوچولو بده . ممنون