۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

قاب نگاه







وقتی می آیی و در قاب نگاهم جا می گیری
همه چیز به ناگهان رنگ می بازد
و من غرق می شوم در سفیدی نگاه تو
وقتی که می آیی و در قاب نگاهم جا می گیری
فراموش می کنم همه غصه هایم را
همه رنج هایم
و پر می شوم از شور و لبریز می شوم از مهر
چه لذتی دارد وقتی در ژرفای آسمان
به دنبالت چشم می دوزم تا بیابم تو را
و چه لذتی بالاتر زمانی که می جویم تو را
کاش هیچ گاه از یادم نمی بردی
کاش همیشه در قاب نگاهم جاودان می شدی !

30 فروردین 1387


۵ نظر:

  1. ممنون ... خوب بود ،
    از استعارات دلنشینی استفاده شده ،
    فقط به نظر تکرار یه خورده جذابیت رو از بین برده ...
    اگه فاصله خطوط هم کم بشه خیلی بهتره به نظر من ...
    ...

    پاسخحذف
  2. سلام
    این شعر به نظرم آشنا بود . خودتان گفته اید یا از کسی است ؟ ...

    پاسخحذف
  3. باور کنید مال خودمه !! نمی دونم شبیه داره یا نه ! ام یهو اومد ! تاریخم داره .

    پاسخحذف
  4. قشنگه !
    ولی جسارتا اگه اینجوری تمومش می کردی جالبتر بود :
    کاش هیچگاه از یاد نگاهم نمی رفتی
    کاش همیشه در قاب نگاهم جاودان می شدی !
    به نظرم اینجوری با بقیه شعر مفهوم نزدیکتری داره !
    البته قصد دخات ندارم ! هر جور شاعر محترم می پسندن !!

    پاسخحذف